سخنرانى مهم حضرت زینب (علیها السلام) در مجلس یزید ملعون


مرحوم ابن نما و ابن طاووس فرموده‏اند: چون جناب حضرت زینب (علیها السلام) شنید که با اشعار ابن زبعرى مبنى بر تفاخر به نسب و انتقام خون کشته‏هاى بدر و حنین جایى که مى‏گوید:



لیت اشیاخى ببدر شهدوا/ جزع الخزرج من وقع الاسل 
 لا هلوا و استهلوا فرحاً/ ثم قالوا: یا یزید لا تشل 
 قد قتلنا القرم من ساداتهم/ و عدلناه ببدر فاعتدل 
 لعبت هاشم بالملک فل/ا خبر جاء و لا وحى نزل 
 لست من خندف ان لم انتقم /من بنى أحمد ما کان فعل





تمثل جست و از کشتن ابى عبدالله (علیه السلام) اظهار فرح و شادمانى مى‏کرد زینب (سلام الله علیها) برخاست و این خطبه را ایراد فرمود:

الحمد لله رب العالمین، و صلى الله على رسوله و آله اجمعین، صدق الله سبحانه حیث قال ثم کان عاقبه الذین آساؤا السواى ان کذبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤون. اظننت یا یزید حیث آخذت علینا اقطار الارض، و آفاق السماء، فأصبحنا نساق الاسارى ان بنا على الله هوانا، و بک علیه کرامه؟ و أن ذلک لعظم خطرک عنده، فشمخت بأنفک و نظرت فى عطفک، حدلان مسرورا، حین رأیت الدنیا لک مستوسقه، و الامور متسقه، و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا فمهلا مهلا، أنسیت قول الله تعالى و لا تحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لا نفسهم، انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین.

أمین العدل یابن الطلقاء! تخدیرک حرائرک و اماءک و سوقک بنات رسول الله سبایا؟ قد هتکت ستور هن، و أبدیت و جوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الى بلد، و یستشرفهن اهل المناهل و المعاقل، و یتصفح و جوههن القریب والبعید، والدنى و الشریف، لیس معهن من حماتهن حمى، و لا من رجالهن ولى.

سپاس و ستایش خداى بى همتا را سزد که پروردگار جهانیان است، و درود خدا بر محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) و دودمان او باد.

خداوندا! تو راست فرمودى که گفتى: ثم کان عاقبه الذین أسائوا السوأى أن کذبوا بآیات الله، و کانوا بها یستهزؤون آنانکه نخست در غرقاب عیش و نوش و سرانجام در منجلاب شهوت و شقات فرو رفته و آیات خدا را منکر شدند، بازگشتشان در آتش دوزخ خواهد بود.

پس از آن خطاب به یزید کرد و فرمود: اى یزید! از اینکه فراخناى زمین و کرانه‏هاى آسمان را بر ما تنگ و تاریک گرفته‏اى و ما را در صف فرومایگان و اسیران در آورده و شهر به شهر گرداندى، گمان کردى که این قبیل کارها موجب بى مقدارى ما، و دلیل عزت و کرامت تو خواهد بود؟ و اینکه باد به بینى خود افکنده و با غرور و تکبر به اطراف مى‏نگرى و دنیا را منظم و مرتب، و بکام خود مى‏بینى و با دارائى و فرمانروایى ما را به راحتى در اختیار آوردى (حق شایستگان را بنا حق غصب کرده و باین امور سطحى دل خوش کرده‏اى) آیا چنان مى‏پندارى که این جریانها بسود تو خواهد بود؟ و بر عظمت و منزلت تو خواهد افزود؟ نه چنین نیست آهسته باش، آهسته باش و گفتار خدا را فراموش مکن. و لا یحسن الذین کفروا... و بدان که این اوضاع و احوال و این مهلتى که به تو و اطرافیانت داده شده است براى آن است که شما ماهیت خود را بى پرده نشان دهید و با کارهاى ننگین خود رسوائى و بى آبرویى خویش را آشکار سازید. (گمان نکن این سوء استفاده‏اى که از قدرت خود کرده‏اى به نفع تو تمام مى‏شود، بلکه منتظر عذاب خوار کننده‏اى باش که در اتنظار تو خواهد بود.)

اى فرزند آزاد شدگان! آیا این است آن عدالت اسلامى که: همسران و کنیزان خود را محرمانه در پشت پرده‏ها جا بدهى و دختران رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را در انظار عمومى بصورت اسیر، اینجا و آنجا بکشى؟ و در معرض تماشاى این و آن قرار دهى؟! این معناى انصاف نیست که پرده حرمت آنها را پاره کردى و چهره آنها را کشودى، و بدست دشمن در شهرها بدواندى تا همه طبقات مردم از بادیه نشین و شهرنشین، و دور و نزدیک، و پست و شریف دیده بر دوزند و آنها را تماشا کنند، در حالى که هیچیک از مردان و جانبدارنشان با آنها نبود که از آنها حمایت کنند.

و کیف یرتجى مراقبه من لفظ فوه اکباد الازکیاء، و نبت لحمه من دماء الشهداء، و کیف یستبطا اهل البیت من نظر الینا بالشنف و الشنآن و الاحن والاضغان.

آرى از کسى که مادرش در جنگ احد شکم عموى پیغمبر را بشکافد و جگرش را با دندان پاره پاره کند و از کسى که گوشت بدنش از خون شهیدان رشد کرده و نمو نموده است چگونه مى‏توان از او توقع نگهدارى و محافظت داشت؟! و چگونه تردید خواهد کرد در دشمنى با اهل بیت کسى که از بدر و احد پیوسته نظر عداوت و دشمنى و بغض و کینه در دل داشته و در اندیشه انتقام از ما بوده است؟





لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالو: یا یزید لا تشل


در حالى که بر دندانهاى سرور جوانان با چوب اشاره مى‏کنى و چرا تو اینکار را نکنى و چگونه آن شعر جاهلى را نسرایى؟

اى یزید! تو این همه جنایتهاى بزرگ را مرتکب شدى بدون اینکه آنها را بزرگ بشمارى و یا گناه بپندارى و با شادمانى غرور گذشتگان خود را که در مخالفت با اسلام تا آخرین حد توانایى خود کوشیدند، مورد خطاب قرار داده و مى‏گوئى: کاش پدران من مى‏بودند و شاهد این انتقامى که از فرزند على گرفته‏ام و بمن دستت درد نکند مى‏گفتند.

و کیف لا تقول ذلک، و قد نکأت القرحه، و استأصلت الشأفه.

چرا چنین نکنى و چرا نخوانى، هیچ میدانى چه خونها که به دل ما نکردى؟ و یا هیچ میدانى با ریختن خونهاى پاک و دودمان پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) چگونه ما را از بیخ و بن بر کندى؟ و ستارگان درخشان روى زمین فرزندان عبدالمطلب را خاموش نمودى؟

و تهتف بأشیاخک زعمت انک تنادیهم فلتردن و شیکا موردهم و لتودن انک شللت و بکمت ولم تکن قلت ماقلت فعلت ما فعلت.

اکنون با مباهات و افتخار، نیاکان خود را مورد خطاب قرار داده‏اى و چنین مى‏پندارى که سخن تو را مى‏شنوند، هان بزودى به آنان خواهى پیوست. آنگاه از کارهائى که کرده‏اى و سخنهایى که گفته‏اى و دلهایى را که خون کرده‏اى به سختى پشیمان خواهى شد و آرزو خواهى کرد: (اى کاش دستت شکسته و زبانت گنگ شده بود تا نمى‏گفتى آنچه را که گفتى و نمى‏کردى آنچه را که کردى.)

اللهم حذ لنا بحقنا، و انتقم ممن ظلمنا، واحلل غضبک بمن سفک دماءنا، و قتل حماتنا.

در اینجا حضرت زینب با دلى شکسته و لبریز از اخلاص توجه به پروردگار خود نمود و عرض کرد: پروردگارا! تو خود حق ما را از این ستمگران باز ستان، و انتقام ما را از ایشان که بما ستم کردند باز بگیر و خشم و غضب خود را بر اینان که خون ما را ریختند و حامیان ما را کشتند نازل بفرما!

بار دیگر یزید را طرف خطاب قرار داد و چنین فرمود:

فوالله مافریت الا جلدک، ولا حرزت الا لحمک، ولتردن على رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) بما تحملت من سفک دماء ذریته و انتهکت من حرمته فى عترته و لحمته، حیث یجمع الله شملهم، و یلم شعثهم و یأخذ بحقهم ولا تحسین الذین قتلوا فى سبیل الله أمواتا بل أحیا عند ربهم یرزقون.

هان اى یزید! بخدا سوگند با این جنایت بزرگ و هولناکى که تو انجام دادى جز پوست خود را نشکافتى، و جز گوشت خود را با دست خویش پاره پاره نکردى.

بزودى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاقات خواهى کرد در حالى که کوله بار بسیار سنگینى از ریختن خون فرزندان او هتک حرمت عترت وى بر دوش دارى م در آن روز خداوند پراکندگى آنها را جمع مى‏کند و حقشان را به آنها برمى‏گرداند.(627)

(هرگز مپندار آنان که در راه خدا استقامت کرده و کشته شدند مردگانند، بلکه زنده واقعى آنانند و از نعمتهاى بى پایان خدا بهره‏مند مى‏شوند).

و حسبک بالله حاکما، و بمحمد (صلى الله علیه و آله و سلم) خصیما، و بجرئیل ظهیرا و سیعلم من سول لک و مکنک من رقاب المسلمین بئس للظالمین بدلا و ایکم شر مکانا، و اضعف جندا.

اى یزید! دادگاهى که بین تو و پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) برقرار خواهد شد تو را بس است که خداوند داور، و به زیان جامعه اسلامى وسوسه کرده و سنگ تو را به سینه زدند و تو را برگردان مسلمانان سوار کردند. در آن روز خواهند فهمید کدام یک از شما حال و روزتان و یاورتان کمتر خواهد بود.

ولئن جرت عل الدواهى مخاطبتک، انى لاستصغر قدرک و استعظم تفریعک، و استکثر توبیخک، لکن العیون عبرى، و المصدور حرى....

الا فالعجب کل العجب، لقتل حزب الله النجباء، بحزب الشیطان الطقاء فهذه اییدى تنطف من دمائنا، و الافواه تتحلب من لحومنا و تلک الجثث الطواهر الزواکى تنتابها العواسل، و تعفرها امهات الفراعل و لئن اتخذتنا، مغنما لتجدنا، وشیکا مغرما. حین لا تجد الا ما قدمت یداک و ما ربک بظلام للعبید فالى الله المشتکى و علیه المعول.

سخن گفتن با تو نیز از مصائب روزگار است که براى من فراهم آمده است زیرا من تو را کوچکتر از آن مى‏دانم که با تو سخن بگویم بلکه تو را مستحق توبیخ فراوان و لایق نکوهش بى اندازه مى‏دانم. اما چه باید کرد؟ فعلاً چشمانمان از فراق عزیزانمان گریان، و سینه هایمان در مصیبتشان سوزان است. بسیار شگفت و دریغ است! که حزب الله نجیب و اصیل، به دست حزب شیطان آزاد شده بى حسب و نسب کشته و بقتل برسند!! آرى! این دستهاى ناپاک شما است که خون پاک شهیدان ما از سر انگشتان مى‏چکد و این دهانهاى آلوده شما است که گوشت عزیزان ما را قطعه قطعه کرده و بلعیده است، و آن بدنهاى پاک و پاکیزه را بدون دفن به روى زمین انداختید و رفتید که گرگهاى بیابان یکى پس از دیگرى از آنها دیدن مى‏کردند و گفتارها بر آنان، خاک مى‏پاشیدند.

اى یزید! اگر امروز قتل و اسارت ما را بسود خود پنداشته‏اى؟ بدان که دیرى نخواهد گذشت که باید از عهده غرامت سنگینى برآیى و در حالى که جز عمل خود هیچ یار و یاورى ندارى باید جوابگوى این جنایت بزرگ بوده باشى. و چون خداوند به هیچکس ستم روا نمى‏دارد، ما از بیدادگرى‏هاى تو، به او شکایت خواهیم کرد و او را پناه خود قرار مى‏دهیم.

فکد کیدک، واسع سعیک، وناصب جهدک، فوالله لا تمحود ذکرنا، و لا تمیت و حینا و لا تدرک امدنا و لا یرخص عنک عارها، و هل رأیک الا فند و ایامک الا عدد، و جمعک الا بدد، یوم المنادى الا لعنه الله على الظالمین.

هم اکنون که قدرت در دست تو است، هر کار از دستت بر مى‏آید بکن، و هر مکر و فریبى که در راه اغفال مردم دارى، انجام بده، و هر سعى و کوششى که در طریق ظلم و ستم بر ما دارى بکار گیر، و از جد و جهد آن مضایقه مکن، اما بدان که به خدا سوگند با این همه تلاش و اعمال قدرت باز هم نخواهى توانست نام ما را محو کنى و ذکر ما را از یاد مردم ببرى، و تو نمى‏توانى فضایل ما و وحى ما را نابود کنى. تو نمى‏توانى حقیقت و سرانجام کار ما را درک کنى، و هرگز نخواهى توانست این ننگ را از دامان خود پاک سازى که به ما اینگونه رفتار کردى. اى یزید! آیا جز این است که نقشه تو بسیار ضعیف و نابخردانه بود؟ و آیا به همین زودى دوران شما سپرى نخواهد شد؟ و دستگاهتان متلاشى نخواهد گردید؟ آرى بزودى نداى الهى را خواهى شنید که که اعلام مى‏دارد:

لعنت همیشگى بر ستمکاران باد

فالحمد لله رب العالمین، الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لآخرنا بالشهاده و الرحمه، و نسأل الله ان یکمل لهم الثواب، و یوحب لهم المزید و یحسن علینا الخلافه، انه رحیم ودود، و حسبنا الله و نعم الوکیل.

پس ما خدا را سپاس مى‏کنیم که ابتداى کار ما را با سعادت و آمرزش آغاز کرد و به شهادت و فداکارى در راه خودش با مهربانى پایان داد. از پروردگار متعال خواستاریم رحمت خود را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و اجر و پاداش آنان را افزون گرداند و به ما توفیق دهد تا جانشین نیکویى براى آنان باشیم که او است خداى بخشنده و مهربان و کفایت کننده بندگان، و او است بهترین یار و یاور مستضعفان.

یزید که هرگز باور نمى‏کرد زنى داغدیده و رنج کشیده، زنى که شبها بیدار و روزها بى قرار مانده، اینچنین داغ و آتشین و کوبنده سخن بگوید، از اینرو خواست با بى قرار مانده، اینچنین داغ و آتشین و کوبنده سخن بگوید، از اینرو خواست با یک توجیه عامیانه سخنان او را خنثى کند و بلا اثر نماید و بگوید: زنان نابخردانه و بى هوشیارانه سخن همى گویند!

از جهالت و نابخردى و ضلالت و گمراهى یزید همین بس که بدون اینکه احساس جرم و گناهى بکند، و بدون اینکه آنرا بزرگ بشمارد، در حضور بزرگان اهل شام که در مجلس حاضر بودند مى‏گوید:

أتدرون من أین اتى ابن فاطمه؟ و ما الحامل له على ما فعل و الذى اوقعه فیما وقع؟

آیا مى‏دانید پسر فاطمه را از کجا آورده‏اند؟ و آیا مى‏دانید انگیزه او بر این کارها چه بود و چه عاملى او را به این روز انداخت؟

حاضرین و بزرگان اهل شام در جواب یزید گفتند: ما نمى‏دانیم. آنگاه خود یزید توضیح داد و گفت:

او چنین مى‏پنداشت که پدرش بهتر از پدر من، و مادرش فاطمه دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بهتر از مادر من، و جدش بهتر از جد من و خودش بهتر از من مى‏باشد او خود را شایسته‏تر از من به امر خلافت مى‏دانست.

اما اینکه پدرش را بهتر از پدر من مى‏دانست چون هر دو از دنیا رفته‏اند، نزد خدا محاکمه مى‏شوند و مردم خواهند فهمید کدامیک حاکم و کدام محکوم خواهند شد؟ و اما اینکه مى‏گفت مادرش بهتر از مادر من است، آرى مادر او دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) از مادر من بهتر بود. و اما اینکه مى‏گفت جدش از جد من بهتر است هر کس ایمان به خدا و به روز بازپسین داشته باشد هرگز نمى‏تواند براى محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) عدل و همتایى بیابد و اما اینکه خودش را از من بهتر مى‏دانست، این سخن از قلت فهم او حکایت مى‏کند (پناه بر خدا از قدرت و غرور) که گویا این آیه مبارکه را هم نخوانده است: قل اللهم ما لک الملک، تؤتى الملک من تشاء، و تنزع الملک ممن تشاء، و تعز من تشاء، و تذل من تشاء. و همچنین این آیه از قرآن را ندیده است: و الله یؤتى ملکه من یشاء.(628)


بازداشت اهل بیت (علیه السلام) در ویرانه شام‏


آتشین خطبه حضرت زینب (علیها السلام) پایه‏هاى حکومت یزید را لرزاند و بینشى در حاضرین و همه مردم پدید آورد که در همان هنگام مستمعین گمراهیها و شقاوتهاى حکام زور را که در آن غوطه ور بودند بر زبان مى‏آورند و به یکدیگر مى‏گفتند: فى اى واد یعمهون واى! در چه بیابان وحشتناکى گمراه شده‏اند! با توجه به وضع موجود که پدید آمده بود، یزید هیچ راه چاره‏اى برایش باقى نمانده بود جز اینکه دستور داد بى درنگ آنها را از مجلس خارج کرده و در ویرانه‏اى بازداشت کنند. أسراى اهل بیت در این خرابه سقف شکافته بازداشت و در عزان عزیزان خود به سوگ نشستند(629) و سه شبانه روز(630) سوگوارى کردند.

روزى امام سجاد (علیه السلام) را براى انجام کارى از زندان بیرون آوردند در همین حال منهال بن عمرو خدمت حضرت رسید و سوال کرد: کیف أمسیت یابن الرسول؟ چگونه روزگار بسر مى‏برى؟

حضرت فرمود: أمسینا کمثل بنى اسرائیل فى آل فرعون یذبحون ابناثهم و یستحیون نسائهم. آنچنان بسر مى‏بریم که بنى اسرائیل در حکومت فرعون بسر مى‏بردند، مردانشان را مى‏کشتند و زنانشان را جهت اسیرى و خدمتکارى خویش زنده نگه مى‏داشتند. اى منهال! روزگارى عرب بر عجم مى‏بالید که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از آنهاست، و قریش نیز بر سایر قبایل عرب مباهات مى‏کرد که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) از قبیله ایشان است، ولى ما که فرزندان آن حضرتیم ببین چگونه ما را کشتند و پراکنده نمودند!! انا لله و انا الیه راجعون. و در هر حال همه ما براى خدائیم و تسلیم رضاى او مى‏باشیم.(631)

منهال مى‏گوید: در همان حال که با امام سجاد (علیه السلام) سخن مى‏گفتم دیدم زنى بیرون آمد و صدایش را بلند کرد: الى أین یا نعم الخلف؟ کجا مى‏روى اى بهترین یادگار برادر؟ و امام سجاد با شنیدن آن صدا بى درنگ مرا رها کرد و به سوى او رفت. پرسیدم این این زن کیست؟ گفتند: عمه‏اش زینب کبرى است.(632)


بازگشت به سوى مدینه‏

کشتن حسین (علیه السلام) و یاران او اسیر کردن حریم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) یزید را مسرور کرد،(633)شادمانى وى در مجلس عمومى‏اش پدیدار بود و اعتنایى به الحاد و کفر خود نداشت آنجا که اشعار ابن زبعرى را مى‏خواند و حتى وحى بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را نیز انکار مى‏کرد، اماهنگامى که ملامت بر او فزونى گرفت و روشن شد که در کار خود، مرتکب خطا شده است و کارى را انجام داده است که حتى کسانى که متدین به دین اسلام نبودند، آن کار را نمى‏کردند، و وصیت معاویه را فهمید به او گفته بود: اهل عراق حسین را رها نمى‏کنند تا آنکه خروج کند، هنگامى که برتو خروج کرد از او بگذر چرا که او خویشاوندى حتمى و حقى عظیم بر دمه ما دارد.(634) و حتى نزدیکان و اهل بیت و زنان یزید نیز بر او عیب گرفتند، سخن گفتن سر مقدس به لاخول و لاقوه الا بالله آنجا که دستور قتل فرستاده روم را داد در پیش چشمان او بود(635) و بیزارى از این جرم و قساوت در همه حال محافل و مجالس دمشق پیچید، چاره‏اى ندید جز آنکه ارتکاب این کار را بر گردن ابن زیاد بیاندازد تا این شماتتها را از خود دور کند، ولى آنچه ثابت است هرگز زائل نمى‏شود.

یزید هنگامى که از فتنه و انقلاب بر علیه خود ترسید در بیرون بردن امام سجاد (علیه السلام) و اهل بیت (علیه السلام) از شام تعجیل کرد و در صدد برآمد که خواسته‏هاى آنان را اجابت کند، به نعمان بن بشیر و همراهان او دستور داد که آنها را تا مدینه، با مهربانى، همراهى کنند.(636)

هنگامى که آنان به عراق رسیدند به راهنماى خود گفتند: ما را از راه کربلا ببر، به قتلگاه حسین (علیه السلام) رسیدند، جابربن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم گریه و برخى از آل پیامبر را دیدند که براى زیارت قبر حسین (علیه السلام) آمده بودند، صداى گریه و ناله بلند شد، سه روز(637) براى نوحه بر حسین (علیه السلام) در کربلا ماندند.(638)

جابر انصارى نزد قبر امام (علیه السلام) ایستاد، به شدت گریست و سه بار صدا زد: یا حسین! آنگاه گفت: آیا دوست جواب خودش را داد و گفت: چگونه جواب مرا بدهى در حالى که رگهاى تو قطع شده و میان سر و بدنت جدائى افتاده است، شهادت مى‏دهم که تو فرزند خاتم پیامبران و فرزند امیرمؤمنان، و فرزند انیس تقوى و زاده هدایت و پنجمین اصحاب کساء و فرزند سرور نقیبان و فرزند فاطمه زهرا سیده زنان هستى! چگونه چنین نباشى در حالى که دست سید المرسلین به تو غذا داده است، در دامان پارسیان تربیت یافته‏اى، از سینه ایمان شیر نوشیده‏اى و با اسلام از مادر جدا شده‏اى، پاک زیسته‏اى و پاک رحلت کرده‏اى، جز اینکه قلوب مؤمنین از فرق تو آرامش ندارد و دائماً در حیرت و حسرت مى‏باشند. سلام خداوند و رضوان او بر تو باد! شهادت مى‏دهم که تو در همان مسیر حرکت کردى که برادرت یحیى بن زکریا حرکت کرد. پس از آن چشم خود را به اطراف قبر حرکت داد و فرمود: شهادت مى‏دهم که شما نماز را بر پاداشتید و زکات را پرداختید و امر به معروف و نهى از منکر نمودید، با افراد ملحد و بى دین جهاد کردید و خداوند را عبادت کردید تا آنکه به مرحله یقین رسیدید.

قسم به خدائى که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به حق به پیامبرى مبعوث کرد، در آن معرکه‏اى که وارد شده‏اید ما نیز با شما شریک هستیم.

عطیه عوفى گوید: چگونه اینچنین است در حالى که ما هیچ وادى را نپیمودیم، از هیچ کوهى بالا نرفتیم و هیچ شمشیرى را نزدیم و این جماعت را میان سر و بدن جدائى افتاده فرزندان آنها یتیم و همسران آنها بیوه شده‏اند.

جابر در پاسخ گفت: از حبیب خود رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدم که مى‏فرمود: هر کس گروهى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، با آنان خواهد بود و هر کس عمل قومى را دوست داشته باشد، در آن عمل، شریک آن قوم مى‏باشد، قسم به خدائى که محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) را به پیامبرى مبعوث داشت نیت من و اصحاب من بر همانست که حسین (علیه السلام) و اصحاب او بر آن نیت بوده‏اند.(639)الحاق سر به بدن‏

هنگامى که زین العابدین (علیه السلام) نرمش و بازگشت یزید را دید تمامى سرها را از او درخواست تا آنها را در محل خود دفن کند. یزید این خواسته را پذیرفت و تمامى سرها را تحویل او داد که به بدن ملحق کنند. در حبیب السیر آنچنان که نفس المهموم ص 253 نقل کرده است و ریاض الأحزان ص 155 شده است که سرها را به کربلا آوردند.

در روضه الواعظین فنال نیشابورى ص 165 و مثیر الأحزان ابن نما ص 58 آمده است: امامیه اینچنین سر حسین (علیه السلام) به بدن قابل اعتماد است، در لهوف ص 112 آمده است: امامیه اینچنین قائلند، در اعلام الورى از طبرسى ص 151، مقتل العوالم ص 154، ریاض المصائب و بحار آمده: مشهور میان علماء الحاق سرها به ابدان است.

ابن شهر آشوب در مناقب ج 2، ص 200 گفته است: سید مرتضى در بعضى از رساله‏هاى خود ذکر کرده است که سر حسین به بدنش در کربلا ملحق شد. شیخ طوسى مى‏گوید: زیارت اربعین بر الحاق دلالت دارد، در بحار الانوار از برادر علاض مه حلى و در عجائب المخلوقات قزوینى ص 67 آمده است: در بیستم صفر سر حسین (علیه السلام) به بدن باز گردانده شد، شبراوى شد،(640) در شرح همزى البوصیرى تألیف ابن حجر آمده است: سر حسین (علیه السلام) پس از چهل روز از شهادت وى، بازگردانیده شد، سبط ابن جوزى مى‏گوید: مشهورتر اینست که سر به کربلا باز گردانیده شد و با بدن دفن شد،(641) مناوى در الکواکب الدریه ج 1، ص 57 نقل کرده است که امامیه بالاتفاق معتقدند که سر به کربلا باز گردانده شد، قرطبى آن را ترجیح داده است و به بعضى از اهل کشف و شهود نسبت داده است که آنان را باز گرداندن سر به کربلا مطلع شده‏اند، و همچنین ابوریحان بیرونى مى‏گوید که در بیستم از صفر سر حسین (علیه السلام) به بدن باز گردانده شد تا با آن دفن شود.(642)

با توجه به این تفاصیل دیگر به قول خلاف آن نمى‏توان اعتنا کرد و این حدیث که سر مطهر کنار قبر پدرش امیرالمؤمنین على (علیه السلام) است، در جلوى این بزرگان بوده است و اینکه از آن اعراض کرده‏اند دلالت مى‏کند که به آن اعتماد ندارد، چون مستند بودن آن مسلم نیست و راویان آن شناخته شده نیستند. هنگامى که از ابوبکر آلوسى جایگاه سر مطهر سؤال شد او در پاسخ گفت:







سر حسین (علیه السلام) را مجوئید در شرق زمین یا غرب آن باشد
همه را رها کنید و بیائید به سوى من که جایگاه آن در قلب من است (643)


همچنین حاج مهدى فلوجى حلى مى‏فرماید:(644)







سر حسین (علیه السلام) را نخواهید به درستى که آن در هیچ سرزمین و وادى وجود ندارد
ولى ولاى خالصى شما را راهنمایى مى‏کند بر اینکه او در وسط قبل من دفن شده است

نظرات 1 + ارسال نظر
حسین جمعه 18 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.fur.ir

چه خوبه که مدرک متن را هم بیاوری

متشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد