سرگذشت جانسوز حضرت مسلم (علیه السلام)


وقتى که سخنرانى عبیدالله بن زیاد و تهدیدهایش به سمع حضرت مسلم رسید و متوجه شد که مردم چه وضعى پیدا کرده‏اند بیم آن داشت که مبادا با نیرنگ و حیله او را دستگیر کنند از اینرو بعد از پاسى از شب که تاریکى گسترده شد از خانه مختار بیرون، و به خانه هانى بن عروه مذحجى وارد شد، هانى از شیعیان‏(97) قرص و بسیار معتقد و از اشراف‏(98) و قراء کوفه‏(99) و شیخ و مراد و رئیس قوم بود که هر جا مى‏رفت چهار هزار زره پوش سواره و هشت هزار پیاده او را همراهى مى‏کردند. هر گاه هم پیمانیان خود را از قبیله کنده مى‏خواند سى هزار(100) سوار دور را مى‏گرفتند، وى یکى از خواص امیرالمؤمنین على بن ابیطالب (علیه السلام)(101) بود و در جنگهاى سه گانه امام‏(102) در خدمت و رکاب همایونى آن حضرت بود.

هانى، پیغمبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را درک، و به حضورش تشرف حاصل نموده بود. روزى که او را کشتند بیش از 90 سال عمر داشت.(103)

شریک بن اعور نیز در همراهى مسلم به خانه هانى آمد.(104) شریک از بزرگان شیعه و از معاریف بصره و در میان اصحاب، بسیار جلیل القدر بود. در جنگ صفین همراه با عمار یاسر بر ضد مخالفین على (علیه السلام) نبرد مى‏کرد. چون وجیه المله و صاحب عزت و منزلت بود، لذا عبیدالله بن زیاد از طرف معاویه او را به ولایت کرمان برگزید(105) وى با هانى بن عروه مواصلت کرده بود و رفت و آمد داشت، در اواخر که به بیمارى سختى مبتلا شده بود در خانه هانى بسترى شد و ابن زیاد در خانه هانى، به عیادت او رفت.

شریک از تصمیم ابن زیاد با خبر شد که مى‏خواهد از وى عیادت کند، لذا قبل از آمدنش به مسلم گفت: هدف تو و هدف همه شیعیان این است که این مرد نابود شود، بنابراین هم اکنون بهترین فرصت پیش آمده است که باید از آن استفاده کرد، شما در خزانه (اطاق انبارى) خود را پنهان کن تا ابن زیاد کاملاً سرگرم شود آنگاه ناگهان بر او بتاز و هلاکش کن. و بعد از آن، عافیت و امنیت تو را در کوفه من بعهده مى‏گیرم.(106)

در همین گفتگوها بودند که خبر رسید امیر آمد، مسلم نیز بى درنگ وارد اطاق انبارى شد و عبیدالله نیز در بر بالین شریک نشست، شریک هر چه انتظار کشید مسلم بیاید و کار را تمام کند خبرى نشد، شریک عمامه خود را از سر بر مى‏داشت و بر زمین مى‏گذاشت و دوباره بر سر مى‏نهاد و چندین بار اینکار را تکرار کرد که شاید مسلم متوجه شود و بیاید. سرانجام با صداى بلند مضمون این شعر را خواند که مسلم بشنود: چه قدر انتظار سلمى را مى‏کشند به او تهنیت نگویید به سلمى تهنیت گویید و بر کسانى که به او تهنیت مى‏گویند، آیا شربت آبى هست که بى عطش خود را سیراب سازم هر چند او از دست برود در حالى که آرزوى من در آن نهفته است اگر روزى از مراقبت سلمى خوف و خشیتى داشته باشم هرگز روزى از رنجها و ناراحتى‏هاى او ایمن نیستم.

چندین بار این شعر را تکرار کرد و چشم به انتظار داشت باز هم مسلم نیامد، سرانجام که حوصله شریک سر رفته بود با صداى بلند فریاد کشید: (اسقونیها و لو کان فیها حتفى) یک شربت آب برایم بیاورید اگر چه مرگم در آن بوده باشد.(107)

در این هنگام که عبیدالله مشکوک شده بود رو به هانى کرد و گفت: مثل اینکه پسر عمویت قاطى کرده است؟

هانى گفت: از روزى که بیمار شده است بسیار هذیان مى‏گوید و سخنانى بر زبان مى‏آورد که نمى‏فهمد.(108)

پس از آنکه ابن زیاد رفت، شریک به مسلم گفت، چه مانعى باعث شد این کار را انجام ندادى؟

مسلم در پاسخ گفت: دو علت موجب شد:

نخست حدیثى که على (علیه السلام) از پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که رسول الله فرمود: ان الایمان قید الفتک فلا یفتک مؤمن ایمان مانع قتل و خونریزى غفلتى است، شخص مؤمن مرتکب قتل نمى‏شود(109)، دوست نداشتم در منزل میزبانم این کار را انجام دهم. شریک گفت: اگر او را کشته بودى یک فاسق فاجر و یک منافق کافرى را کشته بودى.

دوم، همسر هانى با من در آویخت و با گریه و زارى مرا به خدا سوگند داد که در خانه او این کار را انجام ندهم.(110)

هانى که این سخن را از مسلم شنید گفت: واى بر این زن، هم مرا و هم خودش را به کشتن داد. از آنچه مى‏ترسید به دام آن افتاد. (یا ویلها قتلتنى و قتلت نفسها و الذى فرت منه وقعت فیه).(111)

سه روز بعد از این جریان، شریک فوت کرد و ابن زیاد بر او نماز خواند و در ثویه دفنش کردند.

بعداً که ابن زیاد فهمید، شریک، مسلم را تحریض بر قتل وى مى‏کرده است قسم خورد تا عمر دارد بر جنازه هیچ عراقى، نماز نخواند و گفت: اگر قبر زیاد (پدرش!) در این قبرستان نبود، قبر شریک را نبش مى‏کردم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد